سیاهی بود و ایمان در دل ظلمت عصا میزد
جهالت راهبر می شد خودش را نور جا میزد
نمی بارید غیر از غم،نمیرویید غیر از یأس
گل ریحانه در گور حماقت دست و پا میزد
زمین تا مرز عصیان رفته بود از جرم آدم ها
زمان در خواب بود و فتنه ناقوس عزا میزد
خدا از سنگ بود و داشت شیطان در دل دنیا
به شادی دست در خلق هزاران ماجرا میزد
برای ختم این کابوس جانفرسای مرد افکن
زمین دست توسل رو به درگاه خدا میزد
خدا آورد ابراهیم را در هیبتی دیگر
نسیم نور و رحمت را برای امتی دیگر
زمین خوردند بتها با قدومش تا جهان فهمید
زمین افتادن بتهاست دست قدرتی دیگر
زبان پادشاهان لال شد کسری ترک برداشت
به سردی رفت آتشگاه و رو شد آیتی دیگر
خدا در عرش با خود داشت احمد را ولی بخشید
به دنیا بهترینش را که باشد رحمتی دیگر
بساط ظلم را برچید و شیطان غرق ماتم شد
محمد آمد و آورد با خود دولتی دیگر
رسول دین رحمت شد جهان غرق سعادت شد
به ما بخشید با قرآن و عترت شوکتی دیگر
زمین جای قشنگی شد برای زندگی وقتی
که او با آل خود بخشید بر آن قیمتی دیگر
#محمدجواد_منوچهری