«درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم» شبیه «سُلگی» و «خوش لفظ» مثل «لشگر انصار» چه می شد می زدم دل را به این دریای خون من هم چه می شد گَرد غفلت چشم هایم را نمی پوشاند نمی بستم نگاهم را از این بزم جنون من هم شده بتخانه ی قلبم پر از بت ها، ولی صد حیف نکردم مثل «ابراهیم» آنرا واژگون من هم اگر بت های قلبم را شکستم اذن خواهم داشت نمایم دشمنان را قلع و قمع و سرنگون من هم خدایا فرصتی ده باز بر عبد خطاکارت شوم از جمله ی «اَلتَّائِبُونَ الْعابِدُون» من هم خدایا مرگ پایان نیست، آغاز است، کاری کن کنم باور دمِ «إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُون» من هم شهادت «اَشرفُ الموت» است، یا رب لایقم فرما شود پایان کارم پیکری غرقه به خون من هم مهدی شریفی @ashaarsharifi