ود به نظرم جالب آمد
چند عکسی که به دیوار چسبانده بود. توجه ام را کامل جلب کرد.
به طرف عکسها رفتم
- اینجا کجاست؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۰۲
- این عکس ها یادگار سفر راهیان نور هست.
شلمچه و...
- من تا حالا این جاها نرفتم
این را آرام گفتم
یک عکس از همه بزرگتر بود اطراف عکس را از عکس هایی پر کرده بود که احتمالا همه از شهدا بودند و عکس شهید ابراهیم هادی هم در بینشان بود.
- اینجا، جای خاصیه؟
آخه این عکس از همه بزرگتر چاپ شده.
- اینجا کانال کمیل هست.
محل شهادت شهید ابراهیم هادی و
هم رزم هایش.
- جدی!؟
صادقانه گفتم:
- خوش به حالتان شما اینجا رفتید؟
چقدر دلم می خواهد کانال کمیل را ببینم ...
- خانم علوی، میشود شروع کنید؟
بیرون منتظرمان هستند.
- بله ببخشید
من روی مبل تک نفره ای که گوشه ی اتاق بود نشستم و خودش هم روی صندلی که جلوی میز کارش بود.
همان طور مثل همیشه سرش را پایین انداخته بود گفت:
- بفرمایید من گوش می کنم.
- حقیقت حرفهای زیادی داشتم که بگویم ولی حالا که شما قرار هست در این سفر کمکم کنید فقط یک خواهش دارم
- بفرمایید
- اول اینکه کسی از این محرمیت چیزی متوجه نشود بعد هم در کارهای همدیگر دخالت نکنیم.
- یعنی چی!؟
- یعنی مثل الان!
- خانم علوی من و شما قرار هست یک تعهدی را امضا کنیم پس تا زمان لغوش باید هردو به احترام همدیگر رعایت کنیم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۰۳
با خنده گفتم:
- یعنی من الان باید بحث مهریه را هم داشته باشم؟
- بله مهریه حق شماست.
- ولی این محرمیت فقط برای سفر حج هست نیاز به این کارها نیست.
- در عقد موقت مهریه ضروریست.
شیطنت ام گل کرده بود احساس می کردم خیلی دارد برای او سخت میگذرد نمی دانم چرا دوست داشتم کمی اذیت اش کنم.
- من مهریه ام را تمام و کمال میگیرم!
- بله حق شماست تعیین کنید.
حالا مانده بودم چه بگویم
نگاهم چرخی خورد اطراف اتاق چشمم به عکسها افتاد عکس کانال کمیل را که دیدم گفتم:
- مهریه من باید سفر راهیان نور باشد.
جوری گردنش را چرخاند که گمانم رگ به رگ شد...
نگاه کوتاهی به من و سریع نگاهش سمت عکسها چرخید
- جدی می گویید!؟
- بله کاملا...
- چشم اگر اجازه دهید سکه هم باشد.
- نه اصلا نیازی نیست ولی حالا اگر
اصرار دارید یک شاخه گل رز هم اضافه کنید چون عاشق گل رز هستم .
- قبول هست
- پس می توانیم برویم بیرون
همان طور که سرش پایین بود و با پایین برگه ها بازی می کردند گفت:
- فقط توجه کنید شما باید به این تعهد عمل کنید.
من که مشکلی نداشتم ولی بد نبود کمی سر به سر این سید خدا بگذارم با شیطنت گفتم:
- اصلا منظورتان را متوجه نمیشوم یعنی چی!؟
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸