ود به نظرم جالب آمد چند عکسی که به دیوار چسبانده بود. توجه ام را کامل جلب کرد. به طرف عکسها رفتم - اینجا کجاست؟ 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 - این عکس ها یادگار سفر راهیان نور هست. شلمچه و... - من تا حالا این جاها نرفتم این را آرام گفتم یک عکس از همه بزرگتر بود اطراف عکس را از عکس هایی پر کرده بود که احتمالا همه از شهدا بودند و عکس شهید ابراهیم هادی هم در بینشان بود. - اینجا، جای خاصیه؟ آخه این عکس از همه بزرگتر چاپ شده. - اینجا کانال کمیل هست. محل شهادت شهید ابراهیم هادی و هم رزم هایش. - جدی!؟ صادقانه گفتم: - خوش به حالتان شما اینجا رفتید؟ چقدر دلم می خواهد کانال کمیل را ببینم ... - خانم علوی، میشود شروع کنید؟ بیرون منتظرمان هستند. - بله ببخشید من روی مبل تک نفره ای که گوشه ی اتاق بود نشستم و خودش هم روی صندلی که جلوی میز کارش بود. همان طور مثل همیشه سرش را پایین انداخته بود گفت: - بفرمایید من گوش می کنم. - حقیقت حرفهای زیادی داشتم که بگویم ولی حالا که شما قرار هست در این سفر کمکم کنید فقط یک خواهش دارم - بفرمایید - اول اینکه کسی از این محرمیت چیزی متوجه نشود بعد هم در کارهای همدیگر دخالت نکنیم. - یعنی چی!؟ - یعنی مثل الان! - خانم علوی من و شما قرار هست یک تعهدی را امضا کنیم پس تا زمان لغوش باید هردو به احترام همدیگر رعایت کنیم. 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان زهرابانو💗 با خنده گفتم: - یعنی من الان باید بحث مهریه را هم داشته باشم؟ - بله مهریه حق شماست. - ولی این محرمیت فقط برای سفر حج هست نیاز به این کارها نیست. - در عقد موقت مهریه ضروریست. شیطنت ام گل کرده بود احساس می کردم خیلی دارد برای او سخت میگذرد نمی دانم چرا دوست داشتم کمی اذیت اش کنم. - من مهریه ام را تمام و کمال میگیرم! - بله حق شماست تعیین کنید. حالا مانده بودم چه بگویم نگاهم چرخی خورد اطراف اتاق چشمم به عکسها افتاد عکس کانال کمیل را که دیدم گفتم: - مهریه من باید سفر راهیان نور باشد. جوری گردنش را چرخاند که گمانم رگ به رگ شد... نگاه کوتاهی به من و سریع نگاهش سمت عکسها چرخید - جدی می گویید!؟ - بله کاملا... - چشم اگر اجازه دهید سکه هم باشد. - نه اصلا نیازی نیست ولی حالا اگر اصرار دارید یک شاخه گل رز هم اضافه کنید چون عاشق گل رز هستم . - قبول هست - پس می توانیم برویم بیرون همان طور که سرش پایین بود و با پایین برگه ها بازی می کردند گفت: - فقط توجه کنید شما باید به این تعهد عمل کنید. من که مشکلی نداشتم ولی بد نبود کمی سر به سر این سید خدا بگذارم با شیطنت گفتم: - اصلا منظورتان را متوجه نمیشوم یعنی چی!؟ 🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁 ♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸