داستان زير به وسيله فاضل دانشمند، نويسنده توانا، جناب آقاى ناصر باقرى بيدهندى به دفتر انتشارات مكتب الحسين عليه السلام رسيده است . ايشان نوشته است : آيت الله شيخ محمدحسن مولوى قندهارى در يكى از مجالسى كه در شبهاى جمعه دارند فرمودند: طلبه اى به نام شيخ ‌على در نجف مى زيست كه ازدواج نكرده بود و مى گفت حالا كه مى خواهم ازدواج كنم حورالعين مى خواهم ! وى چند مدت در حرم اميرالمومنين عليه السلام متوسل به حضرت على عليه السلام شد و از حضرت حوريه در خواست كرد و بعد كه در نجف مظنون به جنون شده بود به كربلا مشرف گرديد و در حرم سيدالشهدا و حضرت اباالفضل عليه السلام از آن دو بزرگوار طلب حوريه نمود. اما بعد از مدتى اين قضايا را رها كرده به نجف بر مى گردد و باز در مدرسه نواب مشغول درس مى شود و كلا از آن تمنا دست برداشته و فقط به درس مى پردازد. يك شب كه از زيارت حضرت امير عليه السلام بر مى گشته مى بيند در وسط صحن خانمى نشسته است . وقتى از كنار آن زن رد مى شود، آن زن بر مى خيزد و به او مى گويد: من در اينجا هيچ كس را ندارم و غريبم ، شما بايد مرا با خود ببريد. شيخ ‌على مى گويد: امكان ندارد، چرا كه من مردى عزب و مجرد بوده و شما زنى جوان هستى و بدتر از آن اينكه من در مدرسه ساكنم . آن زن به دنبال شيخ ‌على او را در آن شب به حجره اش مى برد. در موقع داخل شدن به مدرسه ، چند تا از طلبه ها بيرون از حجره هاى خويش به سر مى برده اند، ولى هيچ يك آن زن را نمى بينند. شيخ ‌على به آن زن مى گويد: شما در حجره استراحت كن ، من مى روم حجره اى يا جايى براى استراحت خود پيدا مى كنم . اما تا از حجره بيرون مى آيد، نورى از حجره تلالؤ مى كند (ظاهرا آن زن چادرش را برداشته بود) لذا فورا به داخل حجره اش بر مى گردد و با ترس و دلهره به آن زن مى گويد شما كيستى ؟ جنى ؟ يا... آن زن مى گويد: خودت از ائمه حوريه مى خواستى ؛ من هم حوريه ام و براى تو هستم ، الان هم يك خانه اى در فلان محله كربلا براى من و تو تهيه شده كه بايد مرا به عقد خود درآورى و با هم به آنجا برويم . بارى ، شيخ حدود 17 سال با آن حوريه زندگى كرده و راز خويش را نيز با هيچ كس در ميان نمى گذارد. فقط يك نفر از رفقايش ، به نام شيخ ‌محمد، به خانه آنها رفت و آمد داشته كه او هم از جريان آنها بى اطلاع بوده است . بعد از حدود هفده سال ، شيخ ‌على مى گويد: رفيقت به بستر بيمارى افتاده ، و فلان ساعت در فلان روز هم از دنيا مى رود، لذا تو بايد آن موقع بالاى سرش باشى . شيخ ‌محمد مى گويد: تو عجب زنى هستى ، كه شوهرت مريض شده ، برايش اجل تعيين مى كنى ! زن مى گويد: مى خواهم امروز سرى را به تو بگويم . من يك حوريه هستم . در محل و جايگاه خويش قرار داشتم كه به من اعلام شد حضرت اباالفضل عليه السلام تو را احضار كرده اند. بعد به من خطاب شد كه حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام فرمان داده اند كه تو بايد براى مدت كمتر از بيست سال به روى زمين بر وى و همسر شخصى بشوى كه از حضرات معصومين عليه السلام حوريه خواسته است . سپس يك تصرفاتى در من شد كه بازدگانى در اينجا تناسب پيدا كنم و بعد هم به زمين آورده شدم . اينك مدت 17 سال است كه با شيخ ‌على زندگى مى كنم و اخيرا خبر رسيده كه شيخ ‌على تا چند روز ديگر از دنيا مى رود و من به جايگاه خود برگردانده مى شوم . ‎‌‌‌‎  ‎‌‌‌‌‌‎‌‌⛔️⛔️⛔️ارسال فقط با لینکهای زیر مورد رضایت است. لینک کانال عاشقان ولایت در ایتا https://eitaa.com/ashaganvalayat لینک گروه عاشقان ولایت در ایتا جهت ارسال مطالب اعضای محترم. https://eitaa.com/joinchat/2319646916C0726ebeebb .