احمد پرسید:
از کیه عوضش نکردی؟
با بغض گفتم:
_از عصر ...
احمد به ساعت مچی اش نگاه کرد و گفت:
الان دم صبحه
بقچه لباس های علیرضا را برداشت و گفت:
زود عوضش کن بچه بیشتر از این سرما نخوره.
قنداقش را باز کردم.
تمام هیکل بچه کثیف شده بود.
باید او را می شستم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید احمد معلمی صلوات🇮🇷
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸