آقا مظفر پرسید: حاجی کجا رفته؟ اصلا شما این سر شهر چه کار می کردین؟ _با آقاجان و حاج علی اومده بودیم دیدن یک سرهنگ ساواکی که شاید بشه برای آزادی احمد کاری کرد _خوب؟ نتیجه اش چی شد؟ شد کاری بکنید؟ آه کشیدم و گفتم: حاج علی با سرهنگ دعواش شد .... آقاجان منو با ماشین رسوند این جا رفت دنبال حاج علی و .... دیگه برنگشت ... آقا مظفر گفت: خدا کنه بلایی یرشون نیومده باشه اگه احمد آقا یک ذره عقلش رو به کار می انداخت دنبال این کارا نمی رفت الان این دو تا پیر مرد سر زندگی هاشون بودن از حرفش دلم شکست ولی چیزی نگفتم که گفت: وقتی میگن هر پرچمی قبل ظهور کفره هر قیامی منجر به شکسته من نمی فهمم این کارا چیه که راه انداختن مادرش رو به کشتن داد بس نبود؟ خودش قراره کشته بشه بس نیست که حالا این دو تا پیرمرد رو هم گرفتار کرده؟ این به اصطلاح علما جواب خون این همه جوون رو چه طور میخوان بدن؟ جواب آوارگی و بدبختی خانواده هاشون رو چه طور میخوان بدن؟ چرا فکر می کنن با دست خالی می نونن از پس این شاه با این همه سرباز و ابزار جنگی بر بیان از حرف هایش آهسته اشک می ریختم که از آینه ماشین نیم نگاهی به من انداخت و گفت: اصلا خود تو ... کدوم شون روز قیامت میخواد پاسخگوی این همه بدبختی که کشیدی باشه؟ زیر لب آهسته گفتم: من بدبختی نکشیدم. آقا مظفر پوزخند زد و گفت: دیگه واسه من یکی نقش بازی نکن آبجی از روزی که زن این احمد آقا شدی همه مون دیدیم زندگیت رو یک سره احمد آقا نبود شما هم آواره خونه حاجی بودی اگرم آواره خونه حاجی نبودی آواره جای دیگه بودی شش ماه که کلا معلوم نبود کجایی کسی ازت خبر نداشت وقتی برگشتی کلی لاغر و آفتاب سوخته برگشتی باز یک ماه زندگی کردی بعدش دوباره احمد آقا غیبش زد و شما هم سرگردون خونه حاجی اینم آخه شد زندگی؟ احمد آقام دلش خوشه داره جهاد و مبارزه می کنه مرد اول باید به خانواده اش برسه نه که زن و بچه اش رو هی پاس بده خونه پذر زنش بره پی مبارزه 🇮🇷هدیه به ارواح مطهر شهدای قیام دلوار صلوات🇮🇷 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 بسم الله الرحمن الرحیم یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو پارت‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭450‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ز_سعدی پوزخند زد و گفت: البته به فکر و خیال شون دارن مبارزه می کنن وگرنه مبارزه نیست خودکشیه تهش یا شکست می خورن و این همه خونی که ریخت هدر میره یام یه حکومت طاغوت جانشین این طاغوت میشه و بد از بدتر هرچند عادت نداشتم با نامحرم ولو شوهر خواهرم هم کلام شوم و آقاجان یادمان داده بود جز به ضرورت با هیچ نامحرمی صحبت نکنید ولی نتوانستم در مقابل حرف های او سکوت کنم. اشکم را پاک کردم و با بغضی که راه گلویم را می فشرد گفتم: آقا مظفر شما شوهر خواهرم هستین احترام تون واجب ولی با همه احترامی که براتون قائلم حرفاتون درست نیست. مگه برای مبارزه و جهاد باید حتما این جهاد و مبارزه به پیروزی منجر بشه که جهاد و مبارزه واجب بشه؟ _اگه به پیروزی منجر نشه با کدوم عقل و منطقی باید رفت جهاد و مبارزه کرد؟ _معذرت میخوام ولی اگه این منطق شماست پس نعوذ بالله امام حسین علیه السلام هم اشتباه کرد رفت به جنگ سپاه یزید و شهید شد وقتی از اول معلوم بود شکست می خورن _استغفرالله آبجی من کی این حرف رو زدم؟ امام حسین امامه معصومه حسابش با ما آدما فرق داره _بله امام حسین امام ماست ولی برای امر به معروف و زنده شدن دین اسلام قیام کرد تا به ما یاد بده زیر بار ظلم نریم و از کمی تعداد و بی یار بودن و تنها بودن نترسیم و ما هم ضد ظلم قیام کنیم و سکوت نکنیم امام حسین برای انجام وظیفه شرعیش قیام کرد ما هم باید برای انجام وظیفه شرعی مون قیام کنیم این که نتیجه چی میشه مهم نیست مهم فقط اینه ما به تکلیف مون عمل کنیم. آقا مظفر نیم نگاهی به من کرد و گفت: پس این حرفا رو ربابه از تو یاد گرفته این چند وقته مغز منو خورده شوهرت خوب شست و شوی مغزیت داده _کسی که توی حرفاش هیچ منطقی نداشته باشه شست و شوی مغزی داده شده _از دختر حاجی معصومی بعیده این طور حرف زدن چیزی نگفتم که گفت: امام حسین قیام کرد چون تکلیفش قیام بود باقی ائمه این تکلیف رو نداشتن قیام نکردن هر کی هم قیام کرد همراهی نکردن این یعنی چی؟ یعنی نباید بیخودی یه پرچم علم کرد و به اسم قیام خودکشی کرد بعدم الان ما تو دوره غیبتیم جز انتظار هیچ وظیفه دیگه ای ندریم باید بشینیم دعا کنیم امام زمان بیاد دنیا رو درست کنه با حرص در جوابش گفتم: امام حسین اگه قیام کرد به خاطر این نبود که تکلیف امام حسین جهاده و تکلیف بقیه سکوته به خاطر این بود که امام حسین 72 تا یار داشتن که قیام کردن