من دکتری کشاورزی هستم... چند وقت پیش یک کشاورز وارد دفتر من شد و گفت؛ این سم رو به من بدید. نگاه کردم و دیدم استامی پراید نوشته، پرسیدم: برای چه محصولی؟ گفت؛ خربزه گفتم می دونی این سم اثرش در میوه می‌مونه و توصیه نمی شه؟ و توضیح دام که این سم سرطان زاست. بعد گفتم: بیاین بهتون سموم با دوره کارنس کوتاه مخصوص سبزی و صیفی بدم. گفت: نه گرون تمام می‌شه همین رو می خوام اینطوری هزینه هام میاد پایین. گفتم: ولو مردم رو در نظر نگیرید، خودت و بچه هات این میوه رو مصرف نمی‌کنید؟ گفت: چرا.... گفتم: بعدا باید کلی هزینه درمان بدی! گفت: به شما چه؟ سم رو بده برم. بهش ندادم و رفت.... یک ساعت بعد برگشت و گفت: گرفتم دیدید که اشکال نداره گفتم: خب از جایی گرفتی که تخصصی نداشته گفت: اگر نداره چرا داره تجویز می کنه؟ چرا اصلا سم رو داشت و می فروخت؟ مدت هاست دارم به این فکر می کنم که چرا ما این‌جوری شدیم؟ چرا فکر می‌کنیم در هر چیزی باید اظهار نظر کنیم؟ چرا به خودمون اجازه بدیم که در هر چیزی دخالت و با ایمان و جان و مال و آبروی مردم بازی کنیم؟ •✾📚 🌳درخت مشكلات نجار، یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد. آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف شام به خانه‌اش دعوت کند.موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند. قبل از ورود، نجار چند دقیقه در سکوت، جلو درختی در باغچه ایستاد. بعد با دو دستش، شاخه‌های درخت را گرفت. چهره‌اش بی‌درنگ تغییر کرد. خندان وارد خانه شد، همسر و فرزندانش به استقبالش آمدند، برای فرزندانش قصه گفت، و بعد پس از صرف شامی ساده و مختصر با دوستش به ایوان رفتند تا با هم گپی بزنند از خاطرات گذشته بگویند و چای بنوشند. از آنجا می‌توانستند درخت را ببینند. دوستش دیگر نتوانست جلو کنجکاویش را بگیرد و دلیل رفتار نجار را پرسید.نجار گفت: این درخت مشکلات من است. آری موقع کار، مشکلات فراوانی پیش می‌آید، اما این مشکلات مال من است و ربطی به همسر و فرزندانم ندارد. وقتی به خانه می‌رسم، مشکلاتم را به شاخه‌های آن درخت می‌آویزم و بعد با لبخند وارد خانه‌ام می‌شوم. روز بعد، وقتی می‌خواهم سر کار بروم، دوباره آنها را از روی شاخه بر می‌دارم. جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می‌روم تا مشکلاتم را بردارم، خیلی از مشکلات، دیگر آنجا نیستند و بقیه هم خیلی سبک‌تر شده‌اند. •✾📚 https://ble.ir/ashaganvalayat