لحظه ای قبل از خروج عکس شهیدی که نمی شناخت نشان داد و گفت: فکر نمی کردم این شهید منو جای غلطی بیاره! همین شهید منو به شما و انتخابم مطمئن کرد!
علی اکبر از اتاق خارج شد که اسماء او را صدا زد: آقای ترابی!
علی اکبر ایستاد و اسماء گفت: بخاطر شهادت از من گذشتید.
اسماء سوال نپرسیده بود، خبر داده بود و منتظر جوابی نبود برای همین ادامه داد: روزی که رفتنی شدید یادتون باشه نه من، نه بچه و نه هیچ دلیلی برای پا پس کشیدن ندارید! امروز همینجا راهتون رو انتخاب کردید و من مردی که پای حرفش نمونه رو قبول ندارم!
از کنار علی اکبر عبور کرد و به جمع مهمانها پیوست!
حسین خود را به علی اکبر مات مانده رساند و گفت: چی شده؟
علی کبر گفت: نفهمیدم چی شد؟ الان جواب مثبت گرفتم؟
حسین به چشمهای درشت شده از تعجب علی اکبر نگاه کرد و گفت: نه! مرحله اول رو عبور کردی! چند جلسه باید بیای حرف هاتون رو کامل بزنید بعد جواب میگیری! حالا بیا بریم که جماعت منتظر تو هستن!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸