با صدای زنگ گوشی اش از خواب بیدار شد. نیم ساعتی بود که در تنهایی و سکوت خانه خوابیده بود. گوشی را از روی میز عسلی کنار تخت برداشت. روی صفحه ی گوشی نوشته بود: مهتا مهتا با حالت مسخره ای گفت: الو؟! خانوم نرگس اشرفی؟!
-سلام...نه خیر اشتباه گرفتید...اگه یه بار دیگه هم زنگ بزنید به پلیس خبر میدم...مزاحم...خواب شکن...شیپورچی!
مهتا داشت پشت تلفن از خنده ریسه میرفت و نفسش بند آمده بود.
-علیک سلام زیبای خفته!...شیپورچی کیه؟! من شاهزاده م زنگ زدم زیبای خفته رو از خواب بیدار
کنم!
نرگس با لحن مسخره ای گفت: وای مامانم اینا!...شازده جون چته که بیدارم کردی؟! چی کارم
داری؟!
مهتا در حالی که بلند میخندید گفت: میخوام بیام روو اسب سفید سوارت کنم و ببرمت خفته
جونم!...بیا دم در که الان میرسم سهمتم بیار!
-داری میای اینجا؟...مگه توو پارک قرار نداشتیم؟
-قرارمون عوض شد...نگار گفت نمیتونه بیاد واسه همین گفتم خودم بیام سهماتونو بگیرم ازتون
-اوهوم...اومدی دم در باش تا بیام
-اوکی هانی!
گوشی را قطع کرد. وبال را بست و بلند شد.
از دروازه بیرون رفت.
-سلام شازده جون
-علیک سلام خفته خانوم...خوبی خفته جونم؟
با لحن مسخره ای گفت: مرسی شازده خوشکله...شما چه طوری؟
-مثل پلو توو دُری!
-این چه طرز جواب دادنه بچه؟!...شازده م اینقد بی ادب؟!
-خیلی دلتم بخواد!...سهمتو بده بیاد کلی کار دارم...باید برم هم سهم تو رو هم سهم خودمو هم
سهم نگارو پاکنویس کنم.
کلاسور را به طرف او گرفت و صورتش را کج و کوله کرد و گفت: ایش! یه جوری
میگه انگار من و نگار تا حالا تحقیق پاکنویس نکردیم.
مهتا کلاسور را گرفت و نگاهی گذرا به کاغذ ها کرد و گفت: اوووووه! میمردی یه کم خلاصه تر می
نوشتی؟! اصن فکر منه بدبختو کردی که باید همشو پاکنویس کنم؟!
-خب حالا! کتاب نمیخوای پاکنویس کنی که انقد غر میزنی شازده! بعدشم پاکنویس کردن سهم
من و نگار که کاری نداره! اون سهمه توئه که پاکنویس کردنش کار حضرت فیله!
با تعجب و حالت پرسشی گفت: ببخشید اونوقت چرا؟!
لحن صدایش شیطنت آمیز شد و لبخند شیطانی ای بر لبش نشست و گفت: خب معلومه! چون
خطت انقدر بده باید کلی نذر و نیاز کنی که بتونی بخونیش!
مهتا به طرف او خیز برداشت و با کلاسور ضربه ای به پشت و پهلویش زد. نرگس خندید و گفت:
جنبه ام که کلاً تعطیله دیگه!
مهتا در حالی که رویش را به حالت قهر برمی گرداند گفت: نه خیر...اگه بعضیا روش اسکی نرن
تعطیل نیست!
-اوخی! شازده مون چقدر ناز داره!
با تشر: نرگس!
نرگس بلند خندید.
-خب من دیگه برم خفته جونم...گود آفترنون پرنسس! بای!
-شازده پارسی را پاس بدار!...عصر تو هم بخیر شازده...خداحافظ
با خنده از یکدیگر جدا شدن
🌸🌸🌸🌸🌸🌸