#داستانک
💥
#داستانک💥
💠 عنوان داستان: فرشته ای به نام مادر
وقتی گروه نجات زن جوان را از زیر آوار پیدا کردن او مرده بود.
اما کمک رسانان زیر نور چراغ قوه ، چیز عجیبی دیدند.
زن با حالتی عجیب به زمین افتاده و زانو زده بود .
حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود.
ناجیان تلاش می کردند جنازه را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند.
چند ثانیه بعد سرپرست گروه دیوانه وار و با لکنت فریاد زد : بیایید ، زود بیایید !
یک بچه اینجا است !!! بچه زنده است !!!
وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت ، دختر سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد.
نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیق بود. مامور نجات وقتی بچه را بغل کرد .
یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه شکسته آن این پیام دیده می شد :
عزیزم ، اگر زنده ماندی ، هیچ وقت فراموش نکن که مادر با تمامی وجودش دوستت داشت.
خداوندا زیباترین لحظات را نصیب مادرم کن که زیباترین لحظاتش را به خاطر من از دست داده است.
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
عاشق و معشوق
معشوقي، عاشق خود را به خانه دعوت کرد و کنار خود نشاند.
عاشق بلافاصله تعداد زيادي نامه که قبلاً در زمان دوري و جدايي براي يارش نوشته بود، از جيب خود بيرون آورد و شروع به خواندن کرد.
نامهها پر از آه و ناله و سوزوگداز بود.
خلاصه آنقدر خواند تا حوصله معشوق را سر برد.
معشوق با نگاهي پر از تمسخر و تحقير به او گفت: اين نامهها را براي چه کسي نوشتهاي؟
عاشق گفت: براي تو اي نازنين!
معشوق گفت: من که کنار تو نشستهام و آمادهام تو ميتواني از کنار من لذت ببري. اين کار تو در اين لحظه فقط تباه کردن عمر و از دست دادن وقت است.
عاشق جواب داد: بله ميدانم من الآن در کنار تو نشستهام اما نميدانم چرا آن لذتي که از ياد تو در دوري و جدايي احساس ميکردم اکنونکه در کنار تو هستم چنان احساسي ندارم؟
معشوق گفت: علتش اين است که تو، عاشق حالات خودت هستي نه عاشق من. براي تو، من مثل خانه معشوق هستم نه خود معشوق. تو بسته حال هستي و ازاينرو تعادل نداري. مرد حق، بيرون از حال و زمان مينشيند. او امير حالهاست و تو اسير حالهاي خودي.
برو و عشق مردان حق را بياموز وگرنه اسير و بنده حالات گوناگون خواهي بود، به زيبايي و زشتي خود نگاه مکن بلکه به عشق و معشوق خود نگاه کن، در ضعف و قدرت خود نگاه مکن، به همت والاي خود نگاه کن و در هر حالي به جستجو و طلب مشغول باش
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
✅گویند "حر بن يزيد رياحي" اولين کسي بود که آب را به روي امام بست و اولين کسي شد که خونش را براي او داد.
🔘"عمر سعد" هم اولين کسي بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد براي آنکه رهبرشان شود و اولين کسي شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
✳️کي ميداند آخر کارش به کجا ميرسد؟
دنيا دار ابتلاست...
💠با هر امتحاني چهرهاي از ما آشکار ميشود، چهرهاي که گاهي خودمان را شگفتزده ميکند.
چطور ميشود در اين دنيا بر کسي خرده گرفت و خود را نديد؟
♻️ ميگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بداني که نميشود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کني.
🌹خدا هيچ تعهدي براي آنکه تو همان که هستي بماني، نداده است.
▪️شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتي حال خوبي داري و ميخواهي دعا کني، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيريات" را بطلبي...
👤مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی
مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚
📚
#حکایت_ملانصرالدین
✍ملانصرالدین دو زن داشت روزی هر دو زن نزد ملا آمده و پرسیدند: «کدام یک از ما را بیشتر دوست داری؟»
ملا خیلی سعی کرد که هر دو آنها را راضی نگاه داشته و باعث رنجش هیچ یک نشود. بنابراین با اصرار گفت که هر دو را به یک اندازه دوست دارد. ولی زنها راضی نمیشدند و پرسش خود را تکرار میکردند.
بالاخره زن جوانتر پرسید: «اگر ما هر دو با شما سوار قایق باشیم و قایق در رودخانه برگردد، برای نجات کدام یک از ما اقدام میکنی؟»
ملا هر چه سعی کرد جوابی نیافت. بالاخره رو به زن قدیمیاش کرد و گفت: «گمان دارم شما کمی شنا کردن بلد باشید.»😄 😄
📚📚
📚
#حکایت_ملانصرالدین
روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند.