صلیالله علیک یا فاطمهی معصومه
عمری غزل میگفت با اشک روانش
میگفت در هر بیـت، از آرام جانش
هر بیتِ نابی را که میجوشید از دل
میخواند در تنهـاییاش از دیدگانش
هرقطرهْ شعرش بود دریایی که میگفت
از حرفهایِ مانده در بُغـــــــــضِ بیانش
شعرش گواهی بود از شاعر که میسوخت
در حسرتِ خورشیـــــدْ قلــــــــبِ آسمانش
شاعر در این وادی گُلِ کم کردهای داشت
میجُست در هر حال و هر منزل، نشانش
دلداده بود و هیچ جز دلبر نمیدید
محوِ خراسانْ بود سرتاسرْ جهانش
هر واژهیِ شاعر فقط نامِ رضا بود
هر بیت شرح غصــههای بیکرانش
در بیتبیت شعرهایش لمس میکرد
روی بــرادر را به دســــــت مهربانش
از حضرت معصومه شعرم، عشق آموخت
شاعـــر که نه، عاشـــــق شدم در آستانش
احمدرفیعی وردنجانی
@asharahmadrafiei