ای غمزهی جادویت افسونگر بیماران
وی طرهی هندویت سرحلقهی طراران
رویت به شب افروزی مهتاب سحرخیزان
زلفت به دلاویزی دلبند جگرخواران
گوئی که دو ابرویت بیمار پرستانند
پیوسته دو تا مانده از حسرت بیماران
جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان
یار آن نبود کو را نبود خبر از یاران
چون دود دلم بینی اندیشه کن از اشکم
چون ابر پدید آید غافل مشو از باران
تا پیر خراباتت منظور نظر سازد
در دیدهٔ مستان کش خاک در خماران
جز عشق بتان نهیست در ملت مشتاقان
جز کیش مغان کفرست در مذهب دینداران
یوسف که به هر موئی صد جان عزیز ارزد
کی کم شود از کویش غوغای خریداران
خواهد که کند منزل بر خاک درش خواجو
لیکن نبود جنت ماوای گنه کاران
#خواجوی_کرمانی
🌹🌹🌹