. پیرانه سر، به معرکه جولانم آرزوست دشت مصاف و، عرصۀ میدانم آرزوست سر باختن چو گوی به میدان عاشقی با قامتی چو خم شده چوگانم آرزوست یک دشت پُر ز دیو و سلیمان ستاده فرد جان باختن به راه سلیمانم آرزوست شد سیر از مصاحبت جسم و جان من دیدار حور و صحبت رضوانم آرزوست دادش اجازه شاه سوی خصم رفت و، گفت: در راه دوست، باختن جانم آرزوست موی سپید کرده به خون سرخ کاین چنین رفتن سوی پیمبر و، یزدانم آرزوست شاه آمد و، نهاد سرش در کنار خویش فرمود: باد مزد تو با کردگار خویش محرم .___________________________ کانال باب الحسین (ع) https://t.me/Babolhusein گروه اشعار حسینی https://t.me/joinchat/TnNArTssrr8vRxab کانال ایتا http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af