ما را غلامِ کوی حسن آفریده اند مبهوت و ماتِ رویِ حسن آفریده اند ما را پیاله نوشِ شرابش رقم زدند مست از خُم و سبوی حسن آفریده اند خورشید را به این همه نقش و نگارها از طلعتِ نکوی حسن « آفریده اند ... » روشن ز نور روی مَهش گشته روزها شب را اسیرِ موی حسن « آفریده اند ... » آری ز مقدمش همه جا بوی گل گرفت گل را ز رنگ و بوی حسن « آفریده اند ... » از انبیاء و اولیا همه را صف به صف ببین مدهوش خلق و خوی حسن « آفریده اند ... » میل نگاهِ هر چه گدایان شهر را ولله سمت و سوی حسن « آفریده اند ... » شاعر میلاد یعقوبی @asharemaddahieahlebeyt