مرثیه وفات ام المصائب
حضرت زینب سلام الله علیها
تا غروبِ عاشورا ، هر چه دیدم بلای این جان شد
من به چشمِ خود دیدم ، سَرِ نیزه سَرِ عزیزان شد
هیجده عزیز زهرا را ،از بدن سر جدایشان کردند
آن جماعت بی دین ، بی کفن هم رهایشان کردند
وای از آن دم آخر ، که حسینم غریب و تنها بود
من ز بالای تل دیدم بر سر او چِقَدر دعوا بود
وای از آن لحظه های پر غصه، درکنارِبرادرم بودم
من که تا ظهرِ عاشورا با عزیزِ مادرم بودم
در تمام آن پیکر نقطه ای هم ندیده ام سالم
جای یک بوسه هم نشد پیدا از جفای مردمِ ظالم
بعد تو نوبتِ اسیری شد با دلی غرقِ ماتم و اندوه
تن تو در میان صحرا و غمِ دل از غریبی ات انبوه
بَعدِ یکسال ونیم از غمِ تو ، شده ام محتضر حسین
چشم من بر در است تا اینکه،تو بیایی ز در حسین
از فراقت همیشه دلگیرم دم آخر رسید بیا
دم آخر به دیدارت دارم امید بیا
✍️
#محمود_یوسفی_مشهد
کانال اشعار محمود یوسفی مشهد مقدس
@asharmahmodusefimashhad