یک نفر باید داوطلب می‌شد که روی سیم‌خاردار دراز بکشد تا بقیه از روی او رد شوند. یک جوان فورا با شکم روی سیم‌خاردار خوابید. همه رد شدند جز یک پیرمرد. گفتند: بیا! گفت: نه! شما برید! من باید وایستم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش! مادرش منتظره! چسبیدن به سیم‌خاردار برای ازادی کجا و چسبیدن به مقام برای پز و غارت کجا. خیلی وقته خبری نیست دیگه حتی یکی مثل اون آدما با بامرام ..........