سه دقیقه درقیامت
قسمت هجدهم
نجات یک انسان
همين طور كه با ناراحتی، كتاب اعمالم را ورق ميزدم و با اعمال نابود شده مواجه ميشدم، يكباره ديدم بالای صفحه با خط درشت
نوشته شده: نجات يك انسان
خوب به ياد داشتم كه ماجرا چيست. اين كار خالصانه برای خدا بود. به خودم افتخار كردم و گفتم: خدا را شكر. اين كار را واقعاًخالصانه برای خدا انجام دادم. ماجرا از اين قرار بود كه يك روز در
دوران جوانی با دوستانم برای تفريح و شنا كردن، به اطراف سد زاينده
رود رفتيم. رودخانه در آن دوران پر از آب بود و ما هم مشغول تفريح.
يكباره صدای جيغ يك زن و فريادهای يك مرد همه را ميخكوب
كرد! يك پسر بچه داخل آب افتاده بود و دست و پا ميزد، هيچكس
هم جرئت نميكرد داخل آب بپرد و بچه را نجات دهد.
من شنا و غريق نجات بلد بودم. آماده شدم كه به داخل آب بروم
اما رفقايم مانع شدند! آنها ميگفتند: اينجا نزديك سد است و ممكن
است آب تو را به زير بكشد و با خودش ببرد. خطرناك است و...
اما يك لحظه با خودم گفتم: فقط برای خدا و پريدم داخل آب.
خدا را شكر كه توانستم اين بچه را نجات بدهم. هر طور بود او را به ساحل آوردم و با كمك رفقا بيرون آمديم. پدر و مادرش حسابی از من تشكر كردند. خودم را خشك كردم و لباسم را عوض کردم.
#ادامه_دارد...
@shidegomnam