🌹🕊بسم الله القاصمـ الجبارین🕊🌹 🕌رمـــــان 🕌قسمٺ از این همه شجاعت به هیجان آمده بود که کلماتش به هم میپیچید.. _تمام منطقه تو محاصره اس!😍💪نمیدونیم چجوری خودشون رو رسوندن!✌️✌️ با ١۴ نفر😊 و کلی تجهیزات😍💪 اومدن کمک! بی اختیار به سمت صورت ابوالفضل چرخیدم😢.. و به خدا حس میکردم با همان لبهای خونی به رویم میخندد😊🕊 و انگار به عشق سربازی حاج قاسم✨💪 با همان بدن پاره پاره پَرپَر میزد که مصطفی دستم را کشید و چند قدمی جلو برد _ببین! خودش کلاش دست گرفته!😍💪✌️ سردار سلیمانی را ندیده بودم..😊 و میان رزمندگان مردی را دیدم که دور سر و پیشانی اش را در سرمای صبح زینبیه با چفیه ای پوشانده بود... پوشیده در بلوز و شلواری سورمه ای رنگ، اسلحه به دست گرفته و با اشاره به خیابان منتهی به حرم، گرای مسیر حمله رامیداد... از طنین صدایش پیدا بود..😊😍 تمام هستی اش برای از حرم حضرت زینب (س) به تپش افتاده.. که در همان چند لحظه.. همه را دوباره و کرد... ما چند زن گوشه حرم.. دست به دامن حضرت زینب(س) و خط آتش در دست سردار سلیمانی بود...💪💚🕌 که تنها چند ساعت بعد... محاصره حرم شکست، معبری در کوچه های زینبیه باز شد☺️ و همین معبر،... مطلع آزادی همه مناطق سوریه طی سال های بعد بود.. تا چهار سال بعد که داریا ...💪✌️ در تمام این چهارسال.. با همه انفجارهای انتحاری💣 و حملات‌ بی امان تکفیری ها و ارتش آزاد و داعش، در زینبیه ماندیم..😍☺️ و ،.. فاطمه👧🏻 و زهرا👶🏻 بودند که هر دو در بیمارستان نزدیک حرم متولد شدند... حالا دل کندن از حرم حضرت زینب(س) سخت شده بود.. و بیتاب حرم حضرت سکینه(س) بودیم که چهار سال زیر چکمه تکفیری ها بود.. و فکر جسارت به قبر مطهر حضرت دلمان را... ⏪ ادامه دارد... رمـــــان 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah