داستان شب 🌙 حکایت این داستان بر می‌گرده به دهه ۱۳۳۰ زمانی که بچه‌های دبستان اکبریه تبریز توی زنگ تفریح از بوفه‌ی مدرسه و از فراش مهربون مدرسه پشمک میخریدن. عبدالله علیزاده معروف به حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه تبریز بود که اصالتا از روستاهای نزدیک ارس که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار و با ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادش رو از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد. اما حاج عبدالله قصه‌ی ما به بچه‌های مدرسه علاقه وافری داشت، چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین رو دیده بود. بچه‌ها توی زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدن و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت. اما حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت. رفته رفته بچه‌ها از مهربونی حاج عبدالله سوءاستفاده کردند و اصلا پول نمیدادند، و برخلاف تصور حاج عبدالله، علی‌رغم درآمد ناچیز فراشی به هیچ‌کس نه نمیگفت. تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچه‌های پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا از این قضیه باخبر شد و سر همه کلاسها حاضر شد و با صحبت‌های دلسوزانه‌اش همه رو توجیه کرد با این وجود هنوز اندکی از بچه‌ها شیطنت می‌کردند و پشمک مفتکی از حاج عبدالله می‌گرفتند. این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه ۱۳۴۱ حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت. حاج عبدالله با اینکه توی تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازه‌ها رو داشت. انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه می‌کردند حاج عبدالله، بابای مهربون مدرسه رو تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند. 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁