داستان شب 🌙 یک سخنران مشهور سمینارش را با در دست گرفتن بیست دلار اسکناس شروع کرد او پرسید چه کسی این بیست دلار را می‌خواهد؟ دست‌ها بالا رفت او گفت: من این بیست دلار را به یکی از شما می‌دهم اما اول اجازه دهید کاری انجام دهم. او اسکناس‌ها را مچاله کرد و پرسید چه کسی هنوز این‌ها را می‌خواهد؟ باز هم دست‌ها بالا بودند، سپس او پول‌ها را روی زمین انداخت و با کفش‌هایش آنها را لگد کرد. بعد آنها را برداشت و گفت: مچاله و کثیف هستند حالا چه کسی آنها را می‌خواهد؟ بازهم دست‌ها بالا بودند، سپس گفت: هیچ اهمیتی ندارد که من با پول‌ها چه کردم شما هنوز هم آن‌ها را می‌خواستید چون ارزشش کم نشد و هنوز هم بیست دلار می‌ارزید. ممکن است زمان‌های زیادی ما در زندگی رها می‌شویم، مچاله می‌شویم و با تصمیم‌هایی که می‌گیریم و حوادثی که به سراغ ما می‌آیند آلوده می‌شویم و ما فکر می‌کنیم که بی‌ارزش شده‌ایم. اما هیچ اهمیتی ندارد که چه چیزی اتفاق افتاده یا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد، شما هرگز ارزش خود را از دست نمی‌دهید. کثیف یا تمیز، مچاله یا چین‌دار شما هنوز برای کسانی که شما را دوست دارند بسیار ارزشمند هستید. ارزش ما در کاری که انجام می‌دهیم یا کسی که می‌شناسیم نمی‌آید، ارزش ما در این جمله است که: ما که هستیم؟ 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🍁🍂@asheghanvlaiat🍂🍁