🔷 ۲۵۴- کیسه کش حمام ابو سعید ابوالخیر روزی به حمام رفته بود. دلاک های حمام برای اینکه انعامی از مردم بگیرند، چرک پشت مشتری را به مقابل سینه او می آوردند تا نشان دهند خوب کیسه کشیده اند. ابوسعید زیر دست کارگر حمام نشست، پس از گذشت دقایقی دلاک چرک پشت ابوسعید را با کیسه جا به جا کرد و روی بازوی او قرار داد. ابوسعید نگاهی به چرک ها انداخت و چیزی نگفت. کارگر حمام خواست سر صحبت را باز کند، گفت: ای شیخ ! از جوانمردی برایم حرف بزن و بگو که جوانمردی چگونه است؟ شیخ گفت: جوانمردی این است که عیب و آلودگی مردم را در مقابل چشم آنها ظاهر نکنی! کارگر حمام از شنیدن پاسخ شیخ چنان خجلت زده و پشیمان گردید که به دست و پای ابوسعید افتاد و گفت: سالهاست که اشتباه می کردم و اکنون از کار خود پشیمان هستم و دیگر بر غفلت و نادانی خویش باقی نمی مانم. شیخ خوشحال شد و انعامی داد. ❇️ برگرفته از کتاب هزار داستان، تالیف دکتر سید عظیم قوام