مردي از ارتفاع پنج متري روي زمين مي پريد و هيچ اتفاقي براي او نمي افتاد. او هرگاه مي خواست از ارتفاع به سمت پايين بپرد نگاهش را به سوي آسمان مي كرد و از خدا ميخواست تا او را سالم به زمين برساند و از هر نوع آسيب و صدمه حفظ كند. اتفاقا هم هميشه چنين مي شد و هيچ بلايي بر سر او نمي آمد. روزي اين مرد به ارتفاع پنج و نيم متري رفت و سرش را به سوي آسمان بالا برد و از خدا خواست تا مثل هميشه او را سالم به زمين برساند. اما اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست. او آرزده خاطر نزد حکیم رفت و از او پرسيد: كه از ارتفاع پنج متري مي پريدم و هيچ اتفاقي برايم نمي افتاد. چرا اين بار فقط به خاطر نيم متر اضافه ارتفاع پايم شكست؟ چرا خداوند مرا حفظ نكرد؟ حکیم تبسمي كرد و گفت: اتفاقا اين دفعه هم خداوند به نفع تو عمل كرد! چون مي دانست كه تو بعد از پنج و نيم عدد شش و هفت را انتخاب مي كني، قبل از اين كه خودت با اين زياده خواهي بي معنا گردنت را بشكني، پاي تو را شكست تا دست از اين بازي بیهوده برداري و روي زمين قرار گيري. 👳 https://eitaa.com/ashganvalayatarbaen