🌸🍒 ديدار رهبري و
طعم حکومت علي(ع) از زبان مادر شهيد ارمني2
او را بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا! اینها به خودی خود، زبانشان با ما فرق میکند؛ سلام علیک هم که میخواهند بکنند، کلی مکافات دارند! با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و سرانجام، یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
رفتیم توی اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم؛ بعد رفت و لباس مناسب پوشید و آمد. وقتی وارد اتاق شد، آقا به او تعارف کرد و در کنار آقا، کنار همان عمو، نشست.
آقا گفت: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید. دخترها هم آمدند نشستند. آقا اولین سؤالش این بود که شغل دخترها چیست؟ گفتند: دانشجو هستند. آقا خیلی تحسینشان کرد و با آنها کلی صحبت کرد. توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟ من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد و آیا آقا میخورد یا نمیخورد؟
رفتم کنار آقا و از آقا سؤال کردم: آقا اینها میگویند که خوردنی، چیزی بیاوریم؟ آقا گفت: ما مهمانشان هستیم؛ از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب، اگر چیزی بیاورند، ما میخوریم. بعد خود آقا گفت: بله، دخترم! اگر زحمت بکشید و چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم چایی و هم آبمیوه شما را میخورم. اینها رفتند چایی آوردند: آقا خورد؛ آبمیوه آوردند، آقا خورد؛ شیرینی آوردند؛ آقا خورد!
آقا حدود چهل دقیقه توی خانه این ارمنیها بود و با آنها صحبت کرد و بعد مثل بقیه جاها آقا فرمود: عکس شهیدتان را من نمیبینم؛ عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم!
آنها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند. آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود! آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. آقا همین جوری که نگاه میکرد، شروع کرد به صحبت کردن و صفحهها را ورق میزد تا تمام شود و وقتی تمام شد گفت: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟ یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا.
آقا شروع کرد از شهید تعریف کردن. ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است و به اندازه شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران»، پرواز عملیاتی جنگی داشته است. خلبان هواپیمایش ۱۴F، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته است. بعد هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند و شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد و هواپیما در اوج تا نقطه صفر خودش که اتمسفر است، بالا میآید و بقیهاش را به سمت ایران سرازیر میکند. چهار موتور هواپیما منهدم میشوند و هواپیما لاشهاش توی خاک ایران میافتد؛ ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند.
سرانجام، هواپیما به زمین خورد و وی به شهادت رسید. او ارمنیای بود که حتی حاضر نشد لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیفتد. این بزرگوار در نیروی هوایی، مشهور است.
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟ آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم. گفت: ما هر چند با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، اما در روضههایتان شرکت میکنیم؛ ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم.
روز شهادت امام حسین علیهالسلام، روز عاشورا و تاسوعا، به دستههای سینهزنی امام حسین علیهالسلام، شربت میدهیم و میآییم توی دستههایتان مینشینیم؛ ظرف یکبار مصرف میگیریم که شما مشکل خوردن نداشته باشید. توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم.
من تا الآن بعضی چیزها را نمیفهمیدم. میگفتند: مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی علیهالسلام که دستش را بستند و ۲۵ سال حکومتش را غصب کردند؛ نمیفهیمدم یعنی چی! میگفتند: آخر شب، نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمان که این را هم نمیفهمیدم؛ ولی امروز فهمیدم که علی علیهالسلام کیست؛
امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و به خانه منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید. اُسقُف ما، کشیش محله ما هم به خانه ما نیامده است! شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی علیهالسلام که خانه یتیمهایش میرفت، چهقدر بزرگ است.🌸❤️🍏
💠اسرار پیدا
کانال جریانشناسی و تاریخ معاصر:
💠
@asrar_p