#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_159
امید دستش را روی دست علی گذاشت وگفت:"متأسفم. خیلی دردناکه."
علی خندید وگفت:"نه بابا! درد کجا بود. اشتباه بود. من نباید خودم رو می باختم و باید راضی می شدم به رضای خدا.
اشتباه از من بود. می دونی اون مدت، اول از خدا دوری کردم، نماز اول وقتم رفت واسه آخر وقت، دیگه نسبت به دیگران هم بی اهمیت شدم. آخه من از اول توی خونواده مذهبی بودم. پدر و مادرم خیلی رنج می کشیدند وقتی این رفتارهای من رو می دیدند. تا اینکه محرم شد.
ما هر سال ده شب هیئت داشتیم.
شبهای اول بی تفاوت فقط به مداحی ها گوش می دادم. اما یه جا توی روضه ها دلم شکست، خوب یادم روضه علی اکبر بود. یه جوان خوش سیما و بلند بالا، رشید و شجاع،... مداح می خوند و من یه دفعه از خودم شرمم اومد. علی اکبر مگه جوون نبود؟ مگه آرزو نداشت، ....
همه چیز را گذاشت و رفت میدون به خاطر رضای خدا. پس خاک بر سرمن که چسبیدم به دنیا..... اینجا دلم شکست و اشکم جاری شد. های های گریه کردم. دیگه کسی نمی تونست ساکتم کنه.
از اون شب توبه کردم. برگشتم و عشق واقعی را پیدا کردم. یه عشق ابدی که هیج کس نمی تونه ازم بگیردش.
من واقعا عاشق شدم. عاشق خداییکه محبتش تمام وجودم را پر کرده.
من دوستش دارم. خیلی زیاد. اگر می دونستم با شکست عشقی زمینی می خوام به یه عشق آسمونی و ابدی برسم، عمرا از خدا گله نمی کردم و اون رفتارهای زشت رو انجام نمی دادم.
حالا هم به خاطر رسیدنِ بهش هر کاری می کنم. هر کاری.. امید جان منو امثال احمدآقا رو مسخره نکن. وجود ما را عشقی شعله ور کرده که جز با رسیدن به وصالش به آرامش نمی رسیم. آروم و قرار نداریم. ما داریم می سوزیم ولی یه سوختنِ لذت بخش.
کاش از اول می دونستم که خدا دوستم داره و داره امتحانم می کنه. اون وقت...
ولی خدا را شکر که باز هم ازم ناامید نشد و راه درست رو نشونم داد.
الان هم هر چه بگه تسلیمم.
و میرم هر جا که معشوق بگه."
"چو باشد خاطرت در یادم ای دوست
نگیرد این دلم رنگ غم ای دوست
کزان عشقی که افنکدی به جانم
بسوزد تا ابد این جانم ای دوست"
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490