۳)
#تینا
#قسمت_سوم
صدای بلند آهنگ، حالم را بدتر میکرد. جرات اعتراض به دردانه مادر را نداشتم.
اتاق کوچکم را زیر و رو کردم. کمد دیواری کوچک و رختخوابم را گشتم.
ولی خبری نبود.
با احتیاط نزدیک سینا شدم و نفسِ عمیقی کشیدم. از آنچه قرار بود بشنوم، بیم داشتم. با صدای آرام گفتم:
- سینا جان! داداشی! نمیدونی گوشی من کجاست؟
بدونِ این که سرش را برگرداند و هیکل تپلش را تکانی دهد، گفت:
- من چه میدونم. حتما مامان برداشته.
در جا وا رفتم.
گرفتنِ گوشی از مادر! مساوی بود با رفتن به جنگِ اژدها و منِ بیچاره بدونِ گوشی باید میمردم.
اشکهایم روی گونههایم غلطید.
باز هم به اتاقم پناه بردم و زانوی غم بغل گرفتم.
تمامِ دنیا دست به دست داده بودند تا مرا از بازی روزگار حذف کنند و من چقدر این حذف شدن را میخواستم.
دستانم را روی گوشهایم گذاشتم و بیصدا اشک ریختم.
نمیدانم چقدر گذشت که صدای بسته شدنِ در ورودی، مرا از جا پراند.
از اتاق بیرون رفتم.
منتظر بودم مادر دوباره با عصبانیت فریاد بزند که با کمالِ تعجب دیدم دردانهاش را در آغوش گرفته و نوازش میکند.
دردِ زیادی بودن هم به دردهایم اضافه شد.
با خودم گفتم "کاش حالا که احوالش بهتر است، میتوانستم گوشی را از او بگیرم."
پس باید نرم و مطیع میشدم.
هنوز داشت قربان صدقه دردانهاش میرفت.
با قدمهای آهسته به سمت آشپزخانه رفتم. شاید بتوانم با جمع و جور کردنِ آنجا، کمی خودشیرینی کنم؛ اما با درد و سوزش زخمهای دستم، سردرد و سرگیجه چه باید میکردم؟
!🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490