۱۴۵) ریحانه با اشتیاق گفت: -چه جالب! باید چه کار کنیم؟ -فعلا هیچی. فردا می رید سر قرار، دارو رو تحویل می گیرید. بعد یه قرار دیگه می گذارید. برای قرار بعدی، دایی رضا باهاتون هماهنگ می شه. البته خودش که شهرستانه. همکارانش هستند. خودش هم گفت، بتونه حتما میاد. می خواد با مشورت همکارهاش یه نقشه خوب طراحی کنه و اینکه، باید ببینه این آدم، سابقه داره یا نه، تنها کار می کنه یا با گروه خاصی. لازمه که شما پرهام رو معطل کنید. شاید مجبور بشید چند بار باهاش قرار بگذارید. راستی، غیر از داروهای تقلبی، چیز دیگه ای هم می فروشه؟ سرم را پایین انداختم و همه نگاه ها به سمتم چرخید. کمی مکث کردم و به سختی لب باز کردم. -مواد، توی پارک مواد می فروشه. البته برای بعضی ها هم می بره خونه هاشون. کوهی از غم راه گلویم را بست. گویی این گناهان را من انجام داده بودم. نگاه کردن در چشمانشان برایم سخت بود. شرمگین و سر به زیر، بر خودم لعنت فرستادم. چگونه به چنین آدمی دل بستم و بر گناهانش چشم پوشیدم. ریحانه و خانم محمدی بر چگونگی قرار گذاشتن ها با پرهام صحبت می کردند و من غرق در افکار خودم، به درستی و نادرستی، کرده هایم می اندیشیدم. بعد از ساعتی، از منزلشان خارج شدیم. البته ما را به خانه هایمان رساند و در راه، بر روی درست انجام شدن، نقشه، تاکید کرد. چیزی از سخنانش نمی فهمیدم، ولی ریحانه با دقت گوش می کرد و مرتب، چشم می گفت. هنگام پیاده شدن هم دسته ای اسکناس به ریحانه داد،: -این برای خرید داروها، پیشتون باشه. خیلی دقت کنید. ممکنه این آدم خطرناک تر از این حرف ها باشه. شب را با افکاری آشفته به صبح رساندم. از طرفی، باید پرهام دستگیر می شد. از طرفی هم عذاب وجدان داشتم، به خاطر دوستیمان و رابطه یک ساله ای که داشتیم. حرف های خانم محمدی در گوشم می پیچید"ممکنه این آدم خطرناک تر از این حرف ها باشه" مردی که دلم را لرزانده بود، چگونه می تونانست خطرناک باشد؟ 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490