۲۱۸)
#تینا
#قسمت_۲۱۸
در را باز کرد و زنگ خانه را زد:
-بیایید پایین، بهتره اینجا باشید. به مادرهاتون زنگ می زنم.
ناچار پیاده شدیم. با عجله وارد خانه شدم.
مرضیه خانم با خوشرویی، استقبال کرد و به آشپزخانه رفت.
خانم محمدی به اتاقش تعارفمان کرد.
نشستم و نفس عمیقی کشیدم. چادرش را از سر برداشت:
-راحت باشید، بابا خونه نیست. چند روزی رفته شهرستان.
از اتاق بیرون رفت. ریحانه چادرش را در آورد و آویزان کرد. خانم محمدی برگشت و گفت:
-به مامان هاتون زنگ زدم. خیالتون راحت. به دایی رضا خبر دادم. گفت، بسته را باز نکنیم تا خودش رو برسونه. خدا را شکر، برای کاری اومده تهران.
لبخندی زد:
-البته از عطر خوشِ غدای مامان هم می شد فهمید که مهمان داریم. پس برای خوردن یه ناهار خوشمزه آماده بشید.
صدای مادرش از بیرون آمد:
-خانم خوشگلا، بیایید روی ماهتون رو ببینم.
خانم محمدی تعارف کردو بیرون رفتیم.
روی مبل راحتی کنار ریحانه نشستم. مشغول کندن ناخن هایم شدم که ازنگاه مرضیه خانم دور نماند. به سینی چای دارچین، اشاره کرد:
-بخورید تا سرد نشده.
وبه آشپزخانه رفت.
دلشوره واسترس عجیبی داشتم.
مرضیه خانم دمنوشی را جلویم گذاشت:
-عزیزم این دمنوش بهت آرامش می ده. خودت رو اذیت نکن. فاطمه جان بهم گفت چی شده. ولی مطمین باش کسی نمی تونه اذیتت کنه.
دلم با حرف هایش آرام شد.
خانم محمدی رو به مادرش کرد و گفت:
-می گم شما موافقی یه مجلسِ دخترونه امشب داشته باشیم؟
مرضیه خانم خندید:
-وای چی از این بهتر. خودم براتون شام خوشمزه هم می پزم.
در شوکِ حرف هایشان بودم که صدای زنگ در بلند شد و بند دلم یکباره پاره شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490