۲۶۷) خانم محمدی خمیازه ای کشید و گفت: -فکر کنم بقیه اش رو بذاریم برای فردا. تا اعضای گروه بیشتر بشن، صبر می کنیم. ساحل گوشی اش را زمین گذاشت: -آره بخوابیم. امیر هم فردا صبح می رسه. الان خوابید. ریحانه خندید: -هیچی دیگه، خوابیدن و بیدار شدنمون رو باید با امیر آقا تنظیم کنیم. ساحل به بازویش زد: -خوبه برادر خودته. -خب، باشه. والا اون موقع مجرد بود، زورگو نبود. می گن داداش ها ازدواج کنند، کلی تغییر می کنن ها! راست می گن. بعد بلند خندید. ساحل با صورت بر افروخته به سمتش چرخید. ریحانه مصلحتی، فرار کرد. ولی در آن اتاق کوچک که جای گریز نبود. ساحل او را گرفت و با مشت های گره کرده، آرام به بازوهایش زد. صدای خنده مان بلند شد. ساحل با دست اشاره کرد، که صدا بیرون نرود. ولی کنترل خنده هایمان کار راحتی نبود. مخصوصا با دلقک بازی هایی که ریحانه در می آورد. 🖋نویسنده (فرجام پور) ⛔️کپی و فروارد حرام❌ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490