اسفند را دوست دارم، انگار تمام آدمها تا مدتی غصههاشان را از یاد بردهاند و هرکس به طریقی دلخوشی و دلیلی پیدا کرده برای شاد بودن، انگاری همه مسیری یافتهاند که به یک اتفاق خوب ختم خواهد شد.
حوالی بهار جان میدهد از خانه بزنی بیرون و این هوای بینظیر را نفس بکشی و آدمهای سبزه و سماق و آینه به دست را ببینی که برای رسیدن به خانههاشان ذوق دارند و هرکس به قدر توانش دلخوشیای به دست گرفته و خیابان و شهر را قشنگتر کرده.
جان میدهد بزنی بیرون و بوی کفش و لباس نو، تو را پرت کند به اسفندهای کودکی، به ذوقِ بیحدی که برای رسیدن عید داشتی. به لباسهای نویی که هر ساعت بهشان سر میزدی و قشنگترین قسمتِ جهانِ تو بودند و اصلا تصور میکردی عید را آفریدهاند که بچهها در آن لباس نو بپوشند و از خوشحالی بالا و پایین بپرند و عیدی بگیرند و محکم در آغوش گرفته و دوست داشته شوند و خوشحال باشند.
قشنگیش به همان بود؛ به اینکه ندانیم اندوه بشر تمامی ندارد و فکر کنیم که بهار، تمام زخمها را ترمیم میکند، تمام حفرههای خالی را میبندد و تمام درهای بسته را باز میکند.
قشنگیش به همان بود که بزرگترین اندوهمان، خاکی شدنِ کفش و چروک شدن لباسهای عیدمان باشد.
نرگس_صرافیان_طوفان
⚡️⚡️