💥💥 (قسمت دوم) ناباورانه گفتم: اگر شما امام زمان هستید، خود مشکل مرا بهتر می دانید؟! حضرت دیگر چیزی نفرمودند، صورتشان را به سمت شهر اصفهان بر گردانیدند و فریاد زدند: هالو...هالو‌...هالو!؟ من ناگهان متوجه شدم یکی از حمال های بازار اصفهان -که مشهور به هالو؟! بود- در نزد حضرت در کمال احترام حاضر شد. حضرت به او فرمودند: مشکل آقای شفتی را حل کن. آنگاه در حالی که بشارت حل شدن مشکلم را می فرمودند، خداحافظی کردند و تشریف بردند... ✨💫✨ پس از رفتن حضرت ارواحنا فداه به خود آمده و با حیرت تمام رو به هالو کرده و گفتم: شما همان هالوی خودمان هستی؟! با لبخند آن را تایید کرد، پس کنجکاوانه از او پرسیدم: شما صدای حضرت را در اصفهان شنیدی؟ گفت: بله شنیدم. پرسیدم: پس چرا حضرت سه بار صدایت زدند تا خودت را به کوفه رساندی؟! او گفت: بار دوم و سوم به هنگام طی الارض در مسیر راه صدای حضرت را شنیدم. ✨💫✨ دیگر چیزی نگفتم، هالو مرا در یک لحظه به نجف رساند و به من نیز توصیه اکید کرد که کوچکترین سخنی از وی و حادثه مسجد سهله به کسی نگویم. آنگاه دستور داد که بقیه اثاثیه ام را جمع کرده، تا به هنگام حرکت، او بازگشته تا کیسه پول را بدهد. او رفت و من با خوشحالی پس از جمع کردن وسایل و آماده شدن برای حرکت، دوباره او را به همراه کیسه های پول در نزد خویش یافتم، پول ها را به من داد و فرمود: در عرفات خودم به دیدارت آمده و خیمه های حضرت را نشانت خواهم داد، منتظر بمان! آنگاه از نظرم ناپدید شد و من از آن زمان انتظار سختی کشیدم... ادامه دارد..