#قسمت_سی_ام
🎧
#رمانتوتکرارنمیشوی
خلاصه قسمت قبلی:
لیلیت خیلی منتظرسیدمهدی موند هربار با هرصدایی با پای شکسته اش میرفت دم در و برمیگشت همه متعجب نگاهش میکردن و فکر میکردن کارای عجیبش تحت تاثیر اتفاق دیروزه که برای نیره پیش اومده بود
فردا صبح رفت و سراغشو از دوست سیدمهدی گرفت اما چیزی دستگیرش نشد جز کنفی!
چندروز گذشت و از اون خبری نشد خیلی ناراحت و غصه دار بود قرآن و جوشن کبیر رو میخوند و از خدا سیدمهدی رو میخواست ولی شب تموم شد و اونی که باید میومد نیومد. کم کم باور میکرد قرار نیست به آرزوش برسه! صبح موقع نماز صدایی ازدوردست به گوشش میخورد
وای یه موتور پرشی و یه موتورسوار بلند قامت که روی صورتش رو پوشونده بود جلوی پای اون توقف کرد!❤️😍
حالا در ادامه باهم به قسمت ٣٠ گوش میدیم...
🍃💐🍃❤️🍃
🎙 با خوانش هنرمندانه ی نویسنده ی کتاب مطهرهپیوسته
༺◍⃟჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
تنهاکانال رسمی بانوان حرم
https://eitaa.com/joinchat/3163553795Cd8320e803c