آستانِ مهر
💌#مادرانه‌ای_عاشقانه_۴ ❤️مریم گُلی!😊 یادم آمد روزی را که قرار بود از سلامتی تو اطمینان پیدا کنم و ا
💌 ❤️ در انتظار یک گُل! دختر کوچولوی نازنینم! 👼حالا چقدر ذوق دارد انتظار تو را کشیدن ، چقدر شیرین است دیدن دخترکان معصوم و دیدن لباس‌های چین‌دار در ویترین مغازه‌ها و غش رفتن برای تو...😊❤️ یادم آمد شب‌ها در آشپزخانه روی یک صندلی زرد رنگ می‌نشستم و به شکمم که حالا مثل یک توپ بسکتبال شده بود ،😁 نگاه می‌کردم و جولان دادن تو را تماشا می‌کردم، چقدر تکان می‌خوردی! مثل ماهی در تنگ شیشه‌ای جست و خیز می‌کردی و چپ و راست می‌رفتی... 💞چه ذوق و شوقی داشتم! اما عجب آدمی بودم من !😳 اگر زیاد تکان می‌خوردی نگران می‌شدم ، اگر تکان نمی‌خوردی هم نگران می‌شدم! 😁 مادر است دیگر! ❤️ 💬شنیده بودم اگر برای تو سوره‌ی «والعصر» بخوانم ، صبور می‌شوی... شب‌ها برنامه ریزی می‌کردم و برای تو قرآن پخش می‌کردم. روزها هم برای تو حرز و دعا می‌خواندم ، مثلا آیت الکرسی... البته کنار این‌ها، شب و روز فکر خوراکی‌هایی بودم که برای سلامتی تو مفید است ؛ مثلا «به» برای زیبایی تو ، خربزه برای خوش‌خنده شدنِ تو😁 و هر چیزی که یک آدم می‌شود بخورد و خاصیت دارد! یادم آمد انقدر می‌خوردم که احساس انفجار داشتم گاهی.😂 آخر کار هم ، دکتر گفت کمتر بخور!! و مجبور شدم چند ماه آخر را رژیم بگیرم !!😁 خیلی شیرین است نگهداری از تو و فکر تو بودن... اصلا زندگی یعنی همین.❤️ ✍ مـامـانِ مریــم‌گُلی 📝بر گرفته از واقعیات زندگی یک مادر 📬 عاشقانه‌‌های مادری خودتان را اینجا برای ما ارسال بفرمایید. 📲@jelveyedidar 🔷🔸💠🔸🔷 @astanehmehr