💠 🔻از ابتدای جوونی افتخار ذاکری و خادمی حضرت معصومه رو داشتم. 🔻بچه اولم دو سالش بود که مریض شد. یه بار نصف شب تب شدیدی کرد و حالش بد شد. همسرم گریه می کرد و اصرار داشت که ببریمش دکتر. 🔻با این که اون زمان شب ها دکتر گیر نمی اومد، بهش گفتم خودم تنهایی می برمش. یه پتو دور بچه پیچیدیم و از خونه زدم بیرون. بدون معطلی و مستقیم خودمو رسوندم حرم بی بی. با بچه تو بغل رفتم نشستم بالاسر. 🔻رو به ضریح کردم و گفتم: خانم جان. دکتر اصلی خودتی. تو رو به حق بابات موسی بن جعفر یا بچه مو شفا بده یا این که از خدا بخواه امشب جنازه من ‌و بچه رو با هم از حرمت ببرن بیرون. 🔻همین جور تو حال خودم بودم که دیدم بچه بلند شد و شروع کرد به راه رفتن. بدون این که به کسی چیزی بگم، بچه رو بغل کردم و با سرعت برگشتم خونه. بچه تو راه خوابش برد. وقتی رسیدم خونه همسرم پرسید چی شد؟ گفتم که بردم دکتر و بچه خوب شد و الانم خوابیده. گفت: پس داروهاش کو؟! 🔻بهش گفتم که راستش دکتر نرفتیم. بچه رو بردم حرم و از خانوم شفاشو گرفتم. 🔻همسرم زد زیر گریه! فکر کردم گریه اش به خاطر نگرانی از حال بچه اس. بهش گفتم که باور کن بچه خوب شده و اصلا دیگه تب هم نداره. گفت: شما که رفتین، آروم و قرار نداشتم؛ نفهمیدم چی شد که خوابم برد. خانم حضرت معصومه اومد به خوابم و بهم گفت : بلند شو! همسرت اومد و ما بچه ات رو شفا دادیم ... ✅فردای اون روز بچه‌مون صحیح و سالم از خواب بیدار شد و ما هیچ وقت یادمون نمیره که سلامت بچه‌مون رو از خانوم حضرت معصومه داریم. 🔷🔸💠🔸🔷 کانال معارفی آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها 🆔@astanfatemi