🔰 دغدغههای #حاج_قاسم!
♨️ دغدغه ششم: دغدغه جذب حداکثری
💢 یکی از دغدغههای مهم حاج قاسم، دغدغه
حفظ انسجام اجتماعی و جذب حداکثری به دین و انقلاب بود. او تمام تلاشش را میکرد تا با اخلاق نیکو نگاه همه افراد را به انقلاب تغییر دهد و آنها را دلباخته این مسیر کند. ایشان در جایی میگویند:
اینکه در جامعه مدام بگوییم او بی حجاب و این باحجاب است یا اصلاح طلب و اصولگراست، پس چه کسی میماند؟ اینا همه مردم ما هستند. آیا همه بچه های شما متدیناند؟ آیا همه مثل هم هستند؟ نه. اما پدر، همه اینها را جذب میکند و
جامعه هم خانواده شماست. اینکه بگوییم من هستم و بچه های حزب اللهی خودم، اینکه نمیشود حفظ انقلاب.
♦️ یا ایشان در جای دیگری میگویند:
من اصلاً قبول ندارم در بین بچهحزباللهیها بگیم این آدم با اون شکل و قیافست...! همان دختر کمحجاب، دختر منه، دختر ما و شماست؛ نه دختر خاص من و شما، اما جامعه ماست.
🔹 سید بشیر حسینی خاطرهای را از اولین و آخرین مواجههاش با حاج قاسم اینگونه نقل میکند:
موقع برگشت در فرودگاه مشهد، چند دختر نوجوان آمده بودند که من وسط آنها ایستاده بودم و با من عکس میگرفتند. چند نفر با لباس سپاه عبور کردند، من هم نفهیمدم چه کسانی هستند. موقعی که آمدم سوار هواپیما بشوم در گیت بازرسی سپاه، به من گفتند «برو آن اتاق پشت، حاجی منتظره!» رفتم آن پشت. سلام کردم. حاج آقا بدون مقدمه گفتند: «میبینم کلی دختر پانزده ساله دورهات هستند.» تصور کردم حاج قاسم از این رفتار من ناراحت شده. گفتم: «شرمندهام حاج آقا!» حاج قاسم احساس کرد من منظور او را درک نکردهام. خندید. انگشتری را از دستش درآورد و گفت: «هدیهات را بگیر. هر جا دختر چادری دیدی، دختر بدحجاب هم دیدی، برو سراغ بدحجابها!
چادریها پناهگاه دارند! پناهگاهش مسجد است، خانواده است! هیئت است! همین چادر پناهش است! اون دختر بیحجاب است که هیچ پناهی ندارد و تو پناه بیپناهها باش!»
🔻 اخلاق حسنه سردار سلیمانی حتی در جذب مخالفین هم تاثیر زیادی داشت. حسن پلارک میگوید:
معروف بود به کامران سابوکی. جنوب استان کرمان را با دارودستهای که داشت قبضه کرده بود. مردم بیچاره جرئت نفس کشیدن نداشتند. اگر کسی راپورت کارهایش را میداد یا میخواست جلویش قد علم کند خونش پای خودش بود. کامران جلو، آدمهایش پشت سر، یک صف طولانی سلاح به دست آمده بودند اماننامه بگیرند. دوربین از کنار صف رد شد تا رسید به نفر اول. مرد آفتاب سوخته سبیل در رفته سلاحش را که تحویل داد توی قاب دوربین نگاه کرد و گفت: «من سلاحم رو تحویل دادم به جمهوری سلیمانی.» یکی دیگر از لای صف بلند صدا زد: «من طرفدار جمهوری سلیمانیام.» حاجی خودش هم بود. وقتی شنید لبخندی زد و گفت: «جمهوری سلیمانی نداریم، اینجا جمهوری اسلاميه.»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#روشنا_اصفهان
#تشکیلات_فرهنگی
#جهاد_فرهنگی
#جهاد_تبیین
#امید_آفرینی
#ایران_جوان_بمان
#سبک_زندگی_اسلامی_ایرانی
💠
#روشنا_استان_اصفهان