بجز رحمت پیمبر از دری دیگر نمی آمد ولو نجرانیان را تا ابد باور نمی آمد از آن‌لبخند در لبخند، از آن لطفِ بی پایان از آن احساس‌بی اندازه نفرین بر نمی آمد غرض‌نفرین نبوده مطمئن باشید ای مردم برای چند نصرانی که پیغمبر نمی آمد برای‌چند نصرانی‌اگر مقصود نفرین بود یقینا حجتی بالاتر از قنبر نمی آمد نبی‌پیش‌از خودش‌از شوق‌آمد تا بفرماید بدون مرتضی یک گام این سوتر نمی آمد نبی‌پیش‌ازخودش؟آری٬نبی‌پیش‌از‌خودش‌آمد پیمبر را نمی دیدند اگر حیدر نمی آمد مرا دارد شراب مدح حیدر می برد با خود وگرنه عقل هرگز تا لب ساغر نمی آمد مگرانگور‌طبعش می‌رسید امروز آقا جان اگر این بچه شاعر تا نجف یک سر نمی آمد به‌حاصل‌خیزی‌خاک‌درت‌تاریخ‌شک‌می‌کرد اگر دُرّ گران از خاک اینجا در نمی آمد بدون‌هیچ‌حرفی‌میروم‌جایی که‌زهرا جز به استقبال از تنهایی شوهر نمی آمد بدون‌هیچ‌حرفی‌می‌روم پشت‌همان در که میان‌شعله‌اش جز دود و خاکستر‌نمی آمد یقین کردند‌آن‌مردم‌که‌نفرینی‌نخواهد بود و الا غاصبی با شعله پشت در نمی آمد میان‌خانه‌زینب چشم بر در ‌منتظر مانده ولی از کوچه‌‌ های بی کسی مادر نمی آمد بدون هیچ حرفی می روم در بین گودالی که‌سویش‌جز سنان‌ونیزه وخنجر نمی آمد همان‌جایی‌که‌می‌دید از بلندی‌شمرمی آید ولی‌افسوس‌دیگر کاری‌از‌خواهر نمی آمد یقین‌کردند آن‌مردم‌که نفرینی‌نخواهد بود والا ساربان دنبال انگشتر نمی آمد