هرچند تنهایی به من نزدیک تر بود
سنگینی برف از سکوتت بی خبر بود
راه خیابان را به رویم بسته بودم
از خود ازین سرمای مطلق خسته بودم
میخواستم بی چتر دستی وا کنم تا...
با چکمه های قرمزم غوغا کنم تا...
میخواستم با شال تو در برف باشم
یک روز هم مانند تو کم حرف باشم
پشت قرار شیشه ها هی دیر کردم
گفتم می آیم ...بی جهت تاخیر کردم
دیگر کسی با چای در را وا نمیکرد
زیر اجاق خسته را بالا نمیکرد
دیگر مهم غیر از تو چیز دیگری بود
هرچیز جز تو اتفاق بهتری بود
از دست هم زخم از زبان هی نیش خوردیم
با آرزوها زندگی را پیش بردیم......
#الهه_بیات_مختاری
زمستان ۸۵
@aboajor