هدایت شده از عطرِظهورِمولا
سلام حضرت بابا! ای کاش همین روزها یک جمعه مبدأ تاریخ‌مان را عوض کنیم … داشتم فکر می‌کردم وقتی بیایید و نجات‌مان دهید، باید مبدأ تاریخ‌مان را عوض کنیم میزان و مبدأ که همیشه شما هستید، ولی مبدأ تاریخ جهان می‌شود ظهور شما و بعد، سالِ یکِ ظهور، سال دوی ظهور و … می‌شوید مبدأ تاریخ، مبدأ زنده شدن دل‌ها و از همه مهم‌تر، آن که شما می‌شوید مبدأ پیدا شدن گمشده‌های زمانه، خیلی زیبا می‌شود‌ها … آفتاب هنوز طلوع نکرده و منِ گمشده برای‌تان از حال خود می‌نویسم. در خیال آن که ظهورتان بشود مبدأ زندگی روح‌مان، مبدأ که شما بشوی خواه یا ناخواه دنیا اهلی شده، ما پیدا می‌شویم و زمان در تجسّم این زیبایی می‌ایستد و سر تعظیم فرو می‌برد. در شکوه قامتتان یادش می‌رود وظیفه‌ی زمان، گذشتن است و رفتن. شاید کمی بایستد و در اِعجاب وجودتان مکث کند تا به خودش بیاید و به یاد آورد وظیفه‌اش چه بوده، کمی طول می‌کشد … آفتاب حالا طلوع کرده و من می‌ایستم: حضرت قائم! نمی‌دانم کجای جهانید! امّا سلام حضرت بابا! صبح‌تان به خیر! ✍ قلم خودمونی ↙️↙️↙️ @atr_ir