🔴عاقبت و فرجام ریاکاری!
✅شخص مقدسی بود در روستایی ، شبی برای عبادت به مسجد رفت.
🕌مسجد خالی بود، دو رکعت نماز که به جا آورد، صدای خش خشی از گوشه های مسجد شنید، با خود گفت:
🔷پس من تنها در مسجد نیستم ، شخصی دیگر نیز هست.
💥سپس شیطان او را وسوسه کرد و شروع کرد با صدای بلندتر نماز خواندن...
🌿به خیال این که فردا آن ناآشنا، در ده و محلّه منتشر می کند که فلانی دیشب در مسجد تا صبح مشغول راز و نیاز بود و نماز نافله به جا می آورد!
✳️این مقدس مآب به همین خیال ، حتی شب را هم به منزل نرفت و تا صبح مشغول نماز و راز بود.
☀️صبح که هوا روشن شد، وقتی که خواست از مسجد خارج شود، دید سگی نحیف و ضعیف از گوشه شبستان آمد و از در بیرون رفت!!
🔰 یک باره فهمید که همه آن خش خش ها، از این سگ بوده که از سرمای شب ، به داخل مسجد پناه آورده است
.
❗️ و همه نماز نافله ها و گریه ها و اشکهای جناب مقدس هم برای رضایت سگ بوده است...
📕منابع:
داستانهای حکیمانه در آثار استاد حسن زاده آملی، هیئت تحریریه انتشارات نبوغ؛
در محضر استاد، ص ۲۴٫
@atre1o1 🇮🇷