🍃
از چیزی نمیترسیدم...
💌 برشهایی از زندگینامه خودنوشت حاجقاسم سلیمانی...🕊
🍃سیدجواد، جوان مشهدی، از من سؤال کرد: «
بچه کجایی؟» گفتم: «
بچه کرمان.» اسمم را سؤال کرد. به او گفتم. گفت: «
چند روز مشهد هستی؟» گفتم: «یک هفته.» اصرار کرد در این یک هفته، هر عصر به باشگاه آنان بروم.
🍃
حرم امام رضا عليهالسلام جاذبه عجیبی داشت. شبها تا دیروقت در حرم بودم. روز بعد، ساعت چهار بعدازظهر به باشگاه رفتم. این بار همراه سیدجواد جوان دیگری که او را حسن صدا میزدند، آمده بود. بعد از گود زورخانه، سیدجواد و دوستش حسن مرا به گوشهای بردند. تصور این بود که میخواهند کسی دیگر را بزنند که
طرح دوستی با من ریختهاند.
🍃بدن آنها حالت ورزشکاری نداشت؛ اما خوب میل میزدند و شنا میرفتند. معلوم بود حسن تازه پایش به
زورخانه باز شده بود؛ چون بیست تا شنا که میرفت، دیگر روی تخته میخوابید.
🍃سهتایی روی یکی از میزهای ورزشی نشستیم. سیدجواد سؤال کرد:«
تا حالا نام دکتر علی شریعتی رو شنیدهای؟» گفتم: «نه، کیه مگه؟» سید برخلاف حاج محمد، بدون واهمه خاصی توضیح داد: «
شریعتی معلمه و چند کتاب نوشته. او ضدشاهه.» دیگر کلمه «
ضدشاه» برایم چیز تعجبآوری نبود. ظاهراً احساس انعطاف در من کرد.
#انقلابیدوآتیشه(۶)
【
@atre_shohada】