🍃✨﷽✨🍃
مردی برای خود خانه ای بزرگ و زیبا خرید که حیاطی بزرگ با درختان میوه داشت. در همسایگی او خانه ای بود که صاحبی حسود داشت که همیشه سعی می کرد اوقات او را تلخ کند و با گذاشتن زباله کنار خانه اش و ریختن آشغال آزارش می داد .
تا این که مرد حسود و بدجنس همسایه که می دونست همسایه جدیدش سه دختر مهربون و خانوم و با
#حجاب داره و
#روز_دختر قطعا روز شیرینی در کنار خانواده اش داره تصمیم گرفت این روز شادشون رو خراب کنه
وقتی همسایه جدید، صبح خوشحال از خواب برخاست دید یک سطل پر از زباله با طنابی از پشت بام همسایه داخل ایوان زیبای خانه اش گذاشته شده .
سطل را تمیز کرد، برق انداخت و آن را از میوه های تازه و رسیده حیاط خود پر کرد تا برای همسایه ببرد .
وقتی همسایه صدای در زدن او را شنید خوشحال شد و پیش خود فکر کرد این بار دیگر برای دعوا آمده است .وقتی در را باز کرد مرد بعد از سلام گرم و
#صبح_بخیر به او یک سطل پر از میوه های تازه و رسیده داد و گفت :
هرکس آن چیزی را با دیگری قسمت می کند که از آن بیشتر دارد.
داستان📚 حکایت📜 پند🔑 (عطــرِدِلنشــینِ عِشــق)
┈┈••☘🍃❤️🍃☘••┈┈
💫
@Atredelneshin_eshgh💫