همهی ما کارتون زیبای پینوکیو رو دیدیم و از اون خاطرات خوبی داریم ولی من با خوندن این کتاب فهمیدم که من هیچ چیز جز داستان سطحی از این اثر فوق العاده رو نفهمیده بودم.
کارلو کلودی میگفت که هدف ازخلق شخصیت پدر ژپتو، نشون دادن شخصیت خداوند “آفریدگار و خالق ” بوده که با چه عشق و علاقهای پینوکیو رو خلق کرده بوده و در هر شرایطی از پینوکیو حمایت می کرد حتی وقتی که پینوکیو از پدر ژپتو دور میشد اما باز از حمایت و عشق خالقش بهره مند بود.
هدف نویسنده به تصویر کشیدن عشق همیشگی پروردگار نسبت به بندهاش بود.
هدف از خلق جوجه اردک” جینا” نشون دادن عقل ،قلب و روح پاک پینو کیو بوده که در هر شرایطی پینوکیو رو از انجام کارهای اشتباه منع میکرد. این جوجه اردک پاک و معصوم رو خداوند در وجود همهی بندگانش به ودیعه گذاشته اما انسانها هم مثل پینوکیو هیچ وقت به الهامات و حرفهای این جوجه اردکشون گوش نمیکنن و کار خودشونو میکنن و همیشه دچار سردرگمی و عذاب میشن؛ همونطور که پینوکیو هیچ وقت به الهامات قلبش گوش نمیداد و همیشه دچار خسران میشد.
هدف از خلق شخصیت روباه و گربه نره به تصویر کشیدن نفس پینوکیو بود که همیشه با وعده های پوچ و توخالی پینوکیو رو به گمراهی میکشوندن و مایهی دوری پینوکیو از پدرژپتو میشدن، همونطور که انسانها با پیروی از نفس درونشون از خداوند دور میشن.
اگه یادتون باشه توی یه قسمتی از داستان پینو کیو دروغ که میگفت دماغش دراز میشد و توی عذاب شدیدی قرار میگرفت و پری مهربون اونو میبخشید و دوباره دماغش خوب میشد، نویسنده میگفت منظور من از خلق این سکانس این بود که به بیننده بگم که دروغ توازن و تعادل روح پاک آدمی رو بههم میریزه و مجبور بودم اینو توی جسم پینوکیو نشون بدم و همهی انسانها همیشه یه پری مهربون در وجودشون دارن که به محض بازگشت از گناه اونارو میبخشه و در آغوش میگیره.
اگه یادتون باشه توی یه قسمتی روباه و گربه نره با تعاریف آنچنانی از یک شهر بازی پینوکیو رو گول میزنن و سوار بر یک کالسکه ی بزرگ شده میشن و میرن به شهر آرزوهاشون، وقتی صبح بیدار میشن تبدیل به یه حیوان دراز گوش میشن و اینجا پینو کیو میفهمه که اشتباه کرده، کارلو کلودی میگه اغلب انسانها گول نفس خودشونو میخورن و در پی زرق و برق دنیا، سوار بر این کالسکهها میشن و وقتی به مقصد میرسن متوجه میشن که گوششون دراز شده و اشتباه کردن.
نویسنده میگه بعد اینکه پینوکیو وقتی تمام دنیا رو گشت و تمام اشتباهاتشو کرد آخرش تصمیم میگیره که پیش پدر ژپتو برگرده و وقتی میرسه از ژپتوی پیر میخواد که اونو تبدیل به یه انسان واقعی کنه چون دیگه از چوبی بودن خسته شده بود؛ و صبح بیدار میشه میبینه که آرزوش برآورده شده و تبدیل به یه انسان واقعی شده.
کارلو کلودی میگه هدفم از خلق این سکانس این بوده که به مخاطب بگم که اگه به سوی خالق خودت برگردی یک انسان واقعی میشی، وگرنه چیزی بیش از یک پینوکیوی چوبی نیستی.
@fateme1367sh