داستان یه روز تلخ 😢 توی منطقه ای تبلیغ بودم یه روز یکی از اهالی ده ، خون ریزی معده کرد و تاخواستن برسوننش بیمارستان، سکته کرد و فوت میکنه. مردم جمع شدن برای تشییع جنازه ماهم رفتیم و خیلی شلوغ شده بود و کم کم جنازه رو آوردن و دیدم دارن صف میبندن برای نماز میت. منم اصلا روحیه نماز میت خوندن رو نداشتم. چون خیلی ترس داشتم. یه دفه فهمیدم که کسی نیس نماز میت رو بخونه غیر از خودم و منم غرق ترس و استرس شدم😱. ولی میخواستم یکاری کنم کسی نفهمه. گفتم چکار کنم که کسی به من نگه برو جلو‌😭 مجبورشدم برم بین جمعیت که کمتر دیده بشم ولی خیلی بیشتر دیده شدم. خلاصه آخرش دیدند که من علاقه ای به جلو رفتن ندارم و مداح شروع کرد به خوندن نماز میت. تا یک هفته بخاطر حرف های مردم به شدت ناراحت بودم که خواستم تغییر مکان بدم. و خیلی بهم سخت گذاشت. همش میگم ⬇️ ای کاش قبل از اون روز سخت و تلخ دوره فن بیان میدیدم و ترس و استرسم رو از بین میبردم. الان دوره استاد پورآقایی رو دیدم و آماده هر گونه خواندن سخنرانی و فعالیت هستم. خاطره یکی از خریداران دوره جادویی برای عضویت کلیک کن👇 ╭┅──────────┅╮ 🔔 @AvaDaneshjoo ╰┅──────────┅╯