✅قسمت هفتم
من که بیدار بودم متوجه صحبتهای مدیر کاروان و راننده شدم که به عربی چیزهایی بهم می گفتن
خلاصه راننده متوجه شد که راه را اشتباه رفته و عوض نجف داشته ما رو میبرده به استان الانبار که اگه رفته بودیم الان ...
راننده دور زد و برگشت کم کم همه بیدار شدن و وقتی جریان رو متوجه شدن بحثها شروع شد یکی میگفت ما رو میبرده بفروشه به داعشها یکی دیگه میگفت آروم حرف بزنید شاید فارسی بلد باشه و از حرفهای ما متوجه شده که بینمون چند نفر نظامی داریم
یکی میگفت به نظرتون ما رو چند میخرن خلاصه هر کسی حرفی میزد
این کار راننده باعث شد کلی از برنامه عقب بیفتیم
ناهار رو در موکبی بین راه مهمون شدیم و بعد اقامه نماز و ناهار یه چند دقیقه فرصت داشتیم
گوشه ای نشستم هر کسی مشغول کاری بود یه مرد و دخترش کنارم نشستن داشتن فارسی صحبت میکردن چند دقیقه بعد یه نفر اومد پیششون و انگلیسی صحبت کردن برام جالب اومد که بدونم از کجا اومدن
وقتی صحبتهاشون تموم شد پرسیدم شما از اومدین
گفت از انگلیس شهر لندن
ادامه دارد...
#فاطمی_راد