با من چه خواهد کرد غم، وقتی تو باشی باران چه خواهد کرد با دیوار ِ کاشی گفتم ببینم روی ماهت را نشد که؛ دست از سر ِ ما بر نمی‌دارد حواشی چیزی به فروردین ِ چشمانت نمانده‌است دل را چراغانی ، غزل را آب‌پاشی ... داری دلم را می‌سپاری دست تقدیر داری کویرِ سینه‌ام را می‌خراشی تا هرچه پشتِ خیس ِ چشمت می‌نشینم حتی اگر از سنگ سختم می‌تراشی! حالا مرا گم کن میان کوچه‌هایت دیگر چه فرقی ، خواه باشی یا نباشی