📝📝📝
📌 میگویند آقا محمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته، بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان میکرده و بعد رهایش میکرده.تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دَویده، وحشت کرده، اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش، فقط میماند آن زنگوله! از این به بعد روباه هر جا که برود، زنگوله توی گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند، چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین گرسنه میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد، پس تنها میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را آشفته میکند و آرامش را از او میگیرد.
📌 این همان بلایی است که انسان امروزی بر سر ذهن پُرتَنشِ خودش میآورد. فکر و خیال رهایش نمیکند. زنگولهای از افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند. بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است، ولی نیست. برده افکار منفی خودش شده و هر جا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله! راستی هر یک از ما چقدر اسیر این زنگوله هستیم؟
@avaymarefat