🔅 خاطرات مقدس | یا حسین، یا زهرا ✍🏻 رسیدم بالای سرش. سینه‌اش پُر از ترکش بود. گفتم «هستی؟» گفت «هستم. تو خودتی؟» گفتم «آره!» پرسید «تو چی شدی؟» گفتم «منم یه چیزایی گیرم اومده. راه نمی‌تونم برم.» گفت «یادته می‌خوندی سینه می‌زدیم؟» روی یک چاله افتاده بود. توی چاله پر از خونِ لخته شده بود. دستش را می‌زد زیر خون‌ها و می‌آورد بالا. می‌گفت «اینا خونِ منه.» می گفت «یا حسین، یا زهرا.» به جای سینه زدن دست توی خون می‌زد. احوال عجیبی بود. البته زیاد نکشید؛ شاید نیم ساعت، سه ربع؛ یا کم‌تر؛ یا بیش‌تر. #خاطرات #حضرت_امام #دفاع_مقدس #کتاب_روزگاران 🇮🇷 @Sh_Aviny