خنده ام با دیگری، درمان دردم مادر است
مایه ی دلگرمیَم، وقتی که سردم مادر است
آنکه در هر سجده اش حتما دعایم می کند؛
با تمام آن خطاهایی که کردم مادر است
او که میبخشاید و من را نمی راند زِ خود؛
آن زمانی که خدا هم کرده طردم مادر است
دائما دلشوره ی فردای من را دارد و...
میشود دلواپسم هرجا و هردم، مادر است
او که بی این واژه ها هم خوب میفهمد فقط...
حال و احوال مرا از روی زردم، مادر است
این غزل هم مانده عاجز، نه نشد وصفش کنم...
او تمام هستیم،درمان دردم مادر است....