فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقاجون هر وقت که دلش گرفته بود ،هر وقت که از زندگی خسته میشد میومد خونه تکیه میداد به پشتی و میگفت: حاج خانوم یه چایی واسه ما میاری؟ و مادر جون خستگی رو پشت تک تک این حرفا می شنید . چایی می‌ریخت یه قند می‌گذاشت کنارش و می نشست کنار آقاجون و این تموم آرامش رو به دل آقاجون برمیگردوند شاید ساده بود ولی توش پر از عشق بود...