🌸 اندر حکایتهای زینب گلی 🌸
رفتم مهد کودک دنبالش
تا چشمش به من افتاد گفت:
سلام مااامااان من بابامو دوست دارم😐
ینی وقتی منو میبینه هم یادش میوفته که باباشو دوست داره!😒
تا قبل از به دنیا اومدن زینب گلی، فکر میکردم دخترا بابایین
الان فهمیدم دخترا بابایی نیستن بلکه بخشی از وجود بابان اصلا خود بابان