#خاطره_ای_از_امید از زبان #سید_رضا_نریمانی : در آشپزخانه کار میکرد؛ یک روز در آشپزخانه دستش سوخت. سوختگی اش هم خیلی عمیق بود. بچه ها بهش گفتند:《امید! دیگه از فردا نمی خواد بیای آشپز خونه اذیت میشی آب میریزه رو زخمت بدتر میشه》یکی از رفقاش تعریف میکرد می گفت: تا این را بهش گفتم خنده ای کرد و گفت:《فدا سر حضرت رقیه!》 خیلی به حضرت رقیه سلام الله علیها ارادت داشت. شب سوم محرم که می شد هر دو دمه ای که می دادیم . کنار من ایستاد و در گوشم میگفت :《 این دو دمه رو بخون: عمه بیا گم شده پیدا شده.. واویلا واویلا کنج خرابه شب یلدا شده.. وا ویلا واویلا》 #سالروز_شهادت 🌹 @AXNEVESHTESHOHADA